افسرده ، بی پناه ، پریشانحال ــــ


افتاده ام به گوشه ی تنهائی

من یکطرف نشسته ام و غمها


ایستاده اند گرم و صف آرائی

در بزم گرم زندگیم، بیگاه


سنگی فتاد و ساغر من بشکست

طفلم رمید و همسر من بگریخت


دستی رسید و رشته ما بگسست

عمری قرار زندگیم بودند


رفتند و هیچ صبر و قرارم نیست

خواهم ز چنگ حادثه بگریزم


ایوای من که پای فرارم نیست

کو خنده های کودک دلبندم؟


آن گر مخوی نغمه سرایم کو؟

آنکس که کودکانه گه بیگاه ـــ


میگفت قصه ها ز برایم کو؟

ایوای از شکنجه های تنهائی


کو همسرم؟ کجاست هماغوشم؟

فرزند من کجاست که با شادی ـــ


بالا رود ز دست و سر و دوشم؟

خاموش مانده خانه من امشب


در آن خروش و همهمه بر پا نیست

دلبند کودکم که دلم میبرد ـــ


آرام جان خسته « بابا » نیست

ای تک ستاره های شب تارم


ای اشکها! ز دیده فرو ریزید

ای لحظه های غم زده! بنشینید


ای دیوهای حادثه! بر خیزید

در این شب سیاه غم آلوده


من هستم و سکوت غم انگیزی

وز این سیاه چال ،نصیبم نیست


جز وای وای شوم شباویزی.